من خواستم

می خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست

همراه و همگریز تو باشم خدا نخواست


می خواستم که ماهی غمگین برکه ای

در دست های لیز تو باشم خدا نخواست


گفتم در این زمانه کج فهمِ کند ذهن

مجنون چشم تیز تو باشم خدا نخواست


می خواستم که مجلس ختمی برای این

پائیز برگریز تو باشم خدا نخواست


آه ای پری هر چه غزلگریه! خواستم

بیت ترانه‏ای ز تو باشم خدا نخواست


مظلوم ساکتم! به خدا دوست داشتم

یار ستم ستیز تو باشم خدا نخواست


نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود

می خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست .
نظرات 1 + ارسال نظر
رضا جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:12 ب.ظ http://reza-amani.persianblog.ir

شعر از فرهاد صفریان است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد