آخرین نقطه **

 
در سال جدید (1384) در مسنجر قلبت عشق رو add کن ،  به احساساته زیبا pm بده غم رو delete کن  برای غرور off بزار و بهش بگو : بشکن ، آخه دنیا دو روزه دروغ و خیانت رو hack کن ، از انسانیت copy بگیر و send to all کن و با صداقت ، وفا ، معرفت و احمد chat کن از زیباترین خاطرات زندگیت web بگیر و تو porofile قلبت یه قلبه گل روز  بزار .

hekayate4


**حکایت دل**
امیدوارم حکایت دل باعثه شکسته شدن دل بچه ها نشه

آخرین نقطه !...

هر بار که مرا میدید ساعتها گریه می کرد آخرین بار که به سراغم آمد دیوانه وار میخندید

وقتی حالت استفهام را در نگاه من دید با طعنه گفت : تعجب مکن که چرا میخندم

من دیگر آن دختر سابق نیستم بس بود هر چه تو قاه قاه خندیدی و من های

های گریستم ! تازه حرفش را تمام کرده بود که یکبار قطره اشکی

سر گردان در گوشه ی چشمش لنگر انداخت ؟ با طعنه گفتم :

بنا بود گریه نکنی. پس این قطره اشک چیست؟! اشک

را با دست پاک کرد و فیلسوفانه گفت : این؟ این

قطره ، اشک نیست نقطه است ! نقطه است!

میفهمی ؟ (نقطه) ! این آخرین نقطه ایست

که بآخرین جمله ی فصل کتاب ایمانم ،

به عشق مردان ، گذاشتم ! من

دیگر به هیچ چیز مردان

ایمان ندارم ! جز...

به یکپارچگیشان

در نامردی!

hekayate4
خوب آدم وقتی عکس نداشته باشه باید از این عکسا بزاره دیگه

تکرار زندگی

 برای حرکت دیر است بیا پرواز کنیم ... بیا hekayate4

 


اگه یک کم فکر کنی می بینی زندگی ارزش زنده بودن رو نداره

 

اگه یک کم بیشتر فکر کنی می بینی زندگی ارزش مردن نداره

 

اگه هم بیشتر فکر کنی  می بینی مردن و زنده بودن ارزش فکر کردن رو نداره

 


 

  دیروز آسمان آبی ، باغچه پلکانی حیاط ، کتابهای قفسه

 

                                                                     و تنهایی من

 

 امروز تکرار لاجوردی آسمان ، تکرار پلکانی باغچه ، تکرار قفسه های کتاب

 

                                                                                    و تکرار تنهایی من ...

 

  و فردا تکرار امروز ... 

 

  زندگی  تکرار هر روزه  من

 

                                       و من

 

                                                خسته از تکرار زندگی ...

 

  چیست پایان این روزها ؟

 

  آیا در گذر از این راه به درختی خواهم رسید

 

  یا در گره های مبهم علفهای هرز خواهم ماند ؟!

 

  چیست پایان این جدال روز و شب

 

  که از پی هم ثانیه ها را می برند ؟

 

                                             دیروز...

 

                                                       امروز...

 

                                                                  فردا...

 

 زندگی تکرار هر روزه من

 

                                     و من

 

                                             خسته از تکرار زندگی  ...........

 

hekayate4

  

روزى از من پرسید براى چه و براى که زنده ایى در حالى که در دل مى گفتم براى تو گفتم، براى هیچ!

روزى از او پرسیدم براى چه زنده اى گفت:

براى کسى که براى هیچ زنده است!...

 

عاشقی مار و به خدا عشق منی

حکایت عاشقی مار عشقی

یکی بود یکی نبود ، یه گوشه از این کره ی خاکی که همه جا جنگ و جدل و دعوا بود ، میون این همه آدم که به فکر معاش و بدبختی خودشون بودند یه دانشجو بود .... این دانشجو که یک مار خوش خط و خال بود عاشق بود .... آره ، اون عاشق یه مار خوش خط و خال دیگه شده بود .... کارش این بود که هر روز خدا بره و توی سلف و توی صحن دانشگاه و توی راهرو و غیره نیش نیش کنان معشوقش رو از دور ببینه .... اولین بار معشوقش رو سر کلاس شیمی مورتیمر دیده بود و وقتی که رفت تا جزوه ی معشوقه اش رو بگیره تا دفترش رو کامل کنه ، دلش دست اون گیر افتاد .... نیش نیش کنان به اون فهموند که جزوه می خواد واون هم وقتی جزوه رو داد فکر نمی کرد اینقدر با هم تریپ لاو بشن ..... خلاصه سرتون رو درد نیارم مار دانشجوی قصه ی ما بد جوری عاشق بود و توی خونه ی دانشجویی اش چپ و راست عکس های معشوقش رو چسبونده بود و همه اش ”دلم مثل دلت خونه شقایق“ گوش می داد!!! تموم پوست و گوشتش (البته نمی دونم که مار گوشت داره یا نه) و سلول های بدنش عشق ، عشق می کردند .... هر روز صبح که از خواب پا می شد و عزم دانشگاه می کرد فقط به خاطر اون بود ، البته ممکن بود توی این رفت و آمدها مردم و بقیه دانشجوها و حتی حراست ببیننش و زنگ بزنن آتش نشانی که بیاد و ببرتش باغ وحش ولی خوب همه می دونیم که عشق این چیزها سرش نمی شه که ....!

آدم عاشق حاضره به خاطر معشوقش همه چیزشو حتی جونشو بده و در عوض یه بار بتونه با دیدن اون یار دلربا ، حتی از راه دور آروم بگیره .... (حتماً دیدید که این آقا پسرهای گل گلاب تموم محتویات جیب هایشان را تقدیم می کنند تا چند دقیقه ای رو با معشوق توی پیتزا فروشی و کافی شاپ بگذرونن و سان شاین و کوردن بلو و کاپوچینو بخورن!! دیدید که ؟)
خلاصه جونم واسه تون بگه مار قصه ی ما هر روز که می گذشت عاشق تر می شد و دیگه کارش به جاهای باریک رسیده بود و شبها توی کوچه ها می خزید و قوطی پپسی شوت می کرد (البته من نمی دونم چی جوری این قوطی رو شوت می کرد!) و آواز ”ای مار احمد آباد تو ممور بندری“ می خوند و های های اشک می ریخت .
دیگه داشت لیسانس اش رو می گرفت و یه جورایی وارد چهارمین سال از این عشق خانمان سوز و جانسوز می شد و یادش می اومد چه واحدهای رو که نیفتاده و چه کلاسهایی رو نرفته فقط به عشق معشوقش و خلاصه این آتش هنوز که هنوز بود بدجوری در دل مار شعله می کشید (از اول داستان تا حالا دارم فکر می کنم دل مار کجاشه ، تا حالا که به هیچ نتیجه ای نرسیدم!) به فکر ازدواج دانشجویی هم افتاد ولی خب این درسته که یه مار بود ولی برای ازدواج ، اونم از نوع دانشجویی اش ، هنوز مارمولک بود !

سرتون رو درد نیارم انگاربرای عاشق واقعی هیچوقت رسیدن به اون کسی که دلداده اش شده در کار نیست (رجوع شود به داستان ”شیرین و فرهاد“ و همچنین ”لیلی و مجنون“ و همچنین بازبینی سریال ”پلیس جوان“ !) البته این رو هم بگم که مار قصه ی ما عاقل تر از این بود که بره به سمت پوچی و کندن کوه و دود و از این جور حرفا (خب هر چی باشه از قشر تحصیلکرده و فرهیخته ی جامعه بود) ولی خب در عشق هیچوقت رسیدنی نیست !

همینه ، همیشه هر چی عاشقه می دونه       جدایی می رسه ، عاقبت ، تنها می مونه

مار دلداه قصه ی ما بعد از 4 سال و اندی که یه عمری بود ، فهمید که معشوقش شیلنگ بوده ! ، نه مار !...

sabzine.com


به خدا عشق منی
ستاره ی سربی من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
 هر چه از عشق بگویم تو همه طعنه زنی
 طعنه زن باک ندارد دل غمدیده ی من
هر چی باشد من یک مردم تو هم از جنس زنی
میگی نه یالا بفرما ، خل وچل قحطه تو دنیا
که شدی همدم اون مردک احمق !!حسنی!!
 من همش گل میگم و حرفای خوب خوب میزنم
تو شدی آینه دق ، میگی خیلی خفنی
خفنم باشه ،  قبوله ، به جهنم ، به درک
اما ای دختر خوشگل قبول کن که یکم بد دهنی
من چه جوری آخه باید به تو ثابت بکنم
که بابا خانم خوشگل بخدا عشق منی
به خدا عشقه منی

به خدا عشقه منی