**با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند **

هنوزم چشمای تو مثه شبای پر ستاره ست
هنوزم دیدن تو برام مثه عمره دوبارست
هنوزم وقتی می خندی دلم از شادی می لرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه
اما افسوس تو را خواستن دیگه دیره 
اما افسوس با نخواستن دل آروم نمی گیره
تا گلی از سر ایوون تو پژمرد و فرو ریخت
شبنمی غمزده از گوشه چشمانه من آویخت
دوری بین من و تو دوریه ما هی و دریاست
دوری بین من و تو دوریه ماه و تماشاست
اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره


 
** حکایت دل **

امروز هم یک روز از دلتنگی کوچکم گذشت ، درست است که کوچک است اما در دلم به وسعت زیادی است که تمام کویر دلم را فرا گرفته ، شاید ندانی که چقدر دلتنگم و دلتنگی می کنم ، کاش او هم بود و با صحبتهای زیباش آرامم می کرد کاش دلم را به خلوت شبانه اش می سپردم ، کاش می توانستم دست در دستش نهم و با او به ارش پرواز کنم به جایی که ابرها هستند تا روی ابرها پا می نهیدم و می دویدم تا بتوانم احساس کنم ، اما افسوس که این کاشها همه به ناکامی کشیده شده و فاصله بین او و من بسیار می باشد فاصله ما یک دنیای رنگارنگ است فانوس دلم دیگر نورانی نیست دلم تاریک است امیدم نا امید شده ، اشکم بی آب شده و لبم بی خنده و دلم پر سوز کاش بیایی و دل غمگین مرا شاد کنی .
غروب دلم امروز سیاه است ای همسفر جاده های امید کجایی ؟ که افسوس امروز برای فردا آر
زویی است . سکوت سنگین قلبم ، آزارم می دهد کاش می آمدی و مرا به دنیای پر امید خود می بردی کاش در کنارم بودی و شادم می کردی امید من با من بمان .
آن روزی که به تو نزدیک شده بودم یادته ؟  از حس غریبی که دلتنگم می کرد فهمیدم که به تو نزدیکتر شده ام فکر می کردم  دیگر زندگی من آن پنجره رو به دریاست که هر روزش چشمانت را قابی تازه می گیرد ، فکر می کردم دیگر زندگیم دستهای توست دستهای مهربانت اما ... رفتی !!!!!!!
کاش به هنگام رفتن نگاهی دردمندانه بر من می افکندی ، می دانی ! با رفتنت دیگر پرندگان آواز نخواندند من غریبانه بعد از رفتنت اشک ریختم ، فکر می کردم که باز می آیی اما تو هرگز نیامدی همیشه به هنگام رفتن بر سنگ فرشها خیره نگاه میکردم تا شاید گمشده ام را اینگونه بیابم اما !! اما گویی با رفتنت تمام تابلوهایت را به آسمان فرستادی آیا می شود به سویت پر کشید ؟

نازنینم کاش برای دلخوشی ام نگاه چشمانت را از من نمی دزدیدی تا با آن دیده عاشقانه جان می دادم ...
ای کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد .
کاش واژه حقیقت آنقدر بر لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود .

نظرات 7 + ارسال نظر
شکوفه سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:17 ق.ظ http://haramedelam.blogsky.com/

سلام .. دلتنگی بد دردیه .. مخصوصا وقتی دلت واسه کسی تنگ میشه که دیگه نمی تونی اونو ببینی یا کاری دیگه از دستت برنمی یاد ... امید بخدا ... در پناه حق

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 04:03 ق.ظ

سلام
برادر جان
بازم دلت گرفته
می دونم چی می کشی
برای اینکه بتونی فراموش کنی همه چی رو خودتو سر گرم کن برو پارک برو بگر تو خیابونا با دوستات باش هیچ وختم تنها نباش

اگه خواستی با کسی حرف بزنی منم هستم

دیگه نبینمت این جوری پسر

دخترخلیج سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.dokhtarekhalij.persianblog.com

باید نظر هم بدیم ؟!!
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند
آرزوهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیردو
هر دانه برفی به اشکی نریخته میماند ...
آبی باشی جوون
همه این لحظه های اندوه بالاخره یه روز تموم میشن
یه روز میاد که ما هم از شادی و وصل میخونیم
اون روز زیاد دور نیست
دلت دریایی...

ساناز سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:54 ب.ظ http://kolbeyeabi.blogsky.com

سلام احمد جان
حال شما
شما هم متن زیبای تایپ کردین
زاده می شو یم زندگی می کنیمو می میریم تولد را در نمی کنیم از مرگ می حراسیم و فراموش می کنیم که زنده ایم...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 04:05 ب.ظ

balakhare ahmad agha bache tehroonam delesh tang shod.... eshkal nadare deltangi hamishe nist
didane baadesh lezatbakhshatare haaa
dafeye dige khandoon bebinamet.... byebye

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 04:05 ب.ظ http://zehneziba.blogfa.com

man boodamaaaa

غریبه سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:54 ب.ظ http://mikhambatobasham.blogfa.com/

سلام وبلاگ بسیار قشنگی داری
وممنون که به وبلاگ من سر زدی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد