می توان جامی زد و گا هی گنا هی کرد و رفت

می توان جامی زد و گا هی گنا هی کرد و رفت

آرزومندانه دزدیده نگاهی کرد و رفت

می توان از گردش گیتی به آسانی گذشت

زندگی با گردش چشم سیاهی کرد و رفت

می توان با همتی یکجا دل از دنیا برید

می توان با ناله ای سودابه آ هی کرد و رفت

می توان ازادگی از مردم افتاده جست

خویشتن را تکیه گاهی کردورفت

می توان بودو به درد بی کسی ها خو گرفت

کی توان هر نا کسی را تکیه گاهی کرد و رفت


**حکایت دل**

دستت را به من بسپار

تا از گرمی آن وجودم را پر کنم....اما کدامین وجود ..؟

گوشت را به من بسپار..تازمزمه عشق را در آن جاری کنم

شانه ات را به من بسپار تا آن را تکیه گاه تنهاییم کنم

قلبت را به من بسپار تا در هاله ای از نور نگهداری کنم

صدایت را به من بسپار تا مهر بانیت را به همه بگویم

میدونمکه همه چیزو بهم میدی تا معنی خواستن را یاد بگیرم

ای کاشف موجودیت عشق

 

همیشه به یادتم

**با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند **

هنوزم چشمای تو مثه شبای پر ستاره ست
هنوزم دیدن تو برام مثه عمره دوبارست
هنوزم وقتی می خندی دلم از شادی می لرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه
اما افسوس تو را خواستن دیگه دیره 
اما افسوس با نخواستن دل آروم نمی گیره
تا گلی از سر ایوون تو پژمرد و فرو ریخت
شبنمی غمزده از گوشه چشمانه من آویخت
دوری بین من و تو دوریه ما هی و دریاست
دوری بین من و تو دوریه ماه و تماشاست
اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره


 
** حکایت دل **

امروز هم یک روز از دلتنگی کوچکم گذشت ، درست است که کوچک است اما در دلم به وسعت زیادی است که تمام کویر دلم را فرا گرفته ، شاید ندانی که چقدر دلتنگم و دلتنگی می کنم ، کاش او هم بود و با صحبتهای زیباش آرامم می کرد کاش دلم را به خلوت شبانه اش می سپردم ، کاش می توانستم دست در دستش نهم و با او به ارش پرواز کنم به جایی که ابرها هستند تا روی ابرها پا می نهیدم و می دویدم تا بتوانم احساس کنم ، اما افسوس که این کاشها همه به ناکامی کشیده شده و فاصله بین او و من بسیار می باشد فاصله ما یک دنیای رنگارنگ است فانوس دلم دیگر نورانی نیست دلم تاریک است امیدم نا امید شده ، اشکم بی آب شده و لبم بی خنده و دلم پر سوز کاش بیایی و دل غمگین مرا شاد کنی .
غروب دلم امروز سیاه است ای همسفر جاده های امید کجایی ؟ که افسوس امروز برای فردا آر
زویی است . سکوت سنگین قلبم ، آزارم می دهد کاش می آمدی و مرا به دنیای پر امید خود می بردی کاش در کنارم بودی و شادم می کردی امید من با من بمان .
آن روزی که به تو نزدیک شده بودم یادته ؟  از حس غریبی که دلتنگم می کرد فهمیدم که به تو نزدیکتر شده ام فکر می کردم  دیگر زندگی من آن پنجره رو به دریاست که هر روزش چشمانت را قابی تازه می گیرد ، فکر می کردم دیگر زندگیم دستهای توست دستهای مهربانت اما ... رفتی !!!!!!!
کاش به هنگام رفتن نگاهی دردمندانه بر من می افکندی ، می دانی ! با رفتنت دیگر پرندگان آواز نخواندند من غریبانه بعد از رفتنت اشک ریختم ، فکر می کردم که باز می آیی اما تو هرگز نیامدی همیشه به هنگام رفتن بر سنگ فرشها خیره نگاه میکردم تا شاید گمشده ام را اینگونه بیابم اما !! اما گویی با رفتنت تمام تابلوهایت را به آسمان فرستادی آیا می شود به سویت پر کشید ؟

نازنینم کاش برای دلخوشی ام نگاه چشمانت را از من نمی دزدیدی تا با آن دیده عاشقانه جان می دادم ...
ای کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد .
کاش واژه حقیقت آنقدر بر لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود .

خسته ترین مغموم دنیا

**حکایت عاشقی و از این چیزا **

 

یک لحظه طول میکشه تا از یکی خوشت بیاد و

شاید یک دقیقه طول بکشه تا با یکی سر حرف رو وا کنی،

یک ساعت طول میکشه تا یکی رو دوست د اشته باشی،

یک روز طول میکشه تا دلت برای یکی تنگ بشه،

یک هفته طول میکشه تا به یکی عادت کنی،

و حتی کمتر از یک ماه طول میکشه تا عاشق کسی بشی،

اما یک عمرطول میکشه تا فراموشش کنی

اگر ماه شب را فراموش کنه

اگر خورشید روز را فراموش کنه

اگر ماهی آب را فراموش کنه

اگر مادری فرزندش را فراموش کنه

من هرگز تورا فراموش نمیکنم

هرکه گفت از بهر تو مردن دروغ است

من راست گفتم که برای تو زنده ام
نوشتم ؛ گریه کردم زار زار


 

تویی عاشقترین تنهای دنیا ............. منم خسته ترین مغموم دنیا

تویی صادقترین حرف رو لبها ............. منم غمگین ترین راز تو دلها

تویی زیبا طلوع صبح فردا ...............منم اینجا غروبی مثل شبها

تویی همچون قناری شاد و شیدا ...... منم مثل کلاغی رو درختا

تویی آشفته دل مغرور و رعنا............. منم همراز و همراه یه رویا

تویی عشق و محبت توی قلبها...........منم دیوونه مثل موج دریا

تویی تنها تویی یاد غریبها..................منم فریاد بی پایان غمها

تویی شاخه گل سرخ صدفها...............منم تنها شقایق توی صحرا

تویی آب زلال اشک چشمها................منم مرداب سرد توی دشتها
تویی عاشقترین تنهای دنیا.................منم خسته ترین مغموم دنیا

hekayate4